۱۳۸۷ مهر ۲۱, یکشنبه

وزیر اطلاعات و فرهنگ را هم جو فستیوال گرفته است

روز پنج شنبه گذشته برای نمایش افتتاحیه فیلم آقای همایون پاییز به افغانفلم دعوت شده بودیم، فیلمسازان زیادی آمده بودند و سالن کوچک نمایش افغانفلم ظرفیت پذیرش همه را نداشت، قبل از شروع فیلم کسی یک دعوت نامه به من داد، روی پاکت با ماژیک سیاه با فونت بزگ، نامم نوشته شده بود، پاکت را باز کرده درون آن دعوت نامه ی بود برای اشتراک در فستیوال هنری که از سوی شخص وزیر اطلاعات و فرهنگ برگزار می گردد. تا چشمم به فستیوال هنری افتاد از خود پرسیدم فستیوال هنری دیگه چه است؟ آنهم از ساعت پنج عصر نهایت تانه شب در هتل انترکانتیننتال کابل، فکر کردم شاید یک مهمانی است و نه فستیوال، بعد گفتم شاید فستیوال باشد ولی از آن نوع فستیوالهایی که کسی تا هنوز ندیده است! خدا یا این چه باشد؟ نمایش فیلم؟ موسیقی؟ تیاتر؟ رقص و آواز؟ و یا به کدام کسی جایزه داده می شود؟ فستیوال که اینگونه نیست که هرکس بیاید یک دوست خودرا دعوت کند و یک تیاتر برایش بازی کند وبگوید که منهم فستیوال برگزار کردم.
بعد در یافتم که از این نوع دعوت نامه از جمله به خانم رویا سادات و دیانا ثاقب هم داده شده است، این دو خانم از جمله فیلمسازان موفق سینمای افغانستان هستند اما نام آنها در روی پاکت نوشته شده بود: رویا سادات هنر پیشه یا دیا نا ثاقب هنر پیشه!

کمی خندیدیم، و جمعی گفت که بعد از برگزاری جشنواره های فیلم و تیاتر و موسیقی در کابل که وزارت اطلاعات و فرهنگ جز در سخنرانی مراسم افتتاحیه آنها هیچ نقش دیگری نداشته است و زیر محترم هم جو گیر شده است و خواسته یک فستیوال هم ایشان دایر نماید اما چه اشکال دارد که برگزار کنندگان آن نمی فهمند که بسیار فرق است بین کارگردان و هنر پیشه و زن تنها هنر پیشه نمی تواند باشد می تواند کارگردان وهرچیز دیگری که در توانایی آدمی است نیز باشند.

بهر حال من به این جشنواره نرفتم و یکی از دلایل دعوت شدن در مراسم افتتاحیه اولین جشنواره بین المللی موسیقی بود که دقیقا همزمان با جشنواره وزیر اطلاعات وفرهنگ در لیسه استقلال برگزار می گردید.

بهرحال معنی این دو جشنواره همزمان را نفهمیدم، آیا وزیر می خواست با برگزای یک جشنواره کذایی که بیشتر به یک مهمانی پلو خوری شباهت داشته است مخالفتش را با جشنواره موسیقی اعلام کند یا حکمت دیگری داشته است؟ شاید کسانی که در متن ماجرا بوده باشند بیشتر بدانند

۱۳۸۷ مهر ۱۰, چهارشنبه

یک اسراییلی خود را با پرچم افغانستان پیچید!

این مطلب، می بایست در زمان مسابقات بین المللی المپیک نوشته می شد، اما متاسفانه بدلیل مشغله های زیاد به فراموشی سپرده شد تا همین امروز که به عکسهایم از پکن نگاه می کردم و بیاد این ماجرا افتادم.

قضیه از این قرار است که در روز مسابقه نثار احمد بهاوی در دور اول که به طرف آمریکایی بازی را واگذار کرد، تیم افغانستان بعد ازتشویق های فراوان افغانهای مقیم سالن و چینیهایی که از طرف افغان حمایت می کردند بسیار ناراحت شده بودند، طعم تلخ شکست در چهره تک تک افغانها نمایان بود در همین زمان کسی آمد و گفت اجازه است که با پرچم کشورتان عکس بگیرم؟ دو نفری که پرچم کلان را در دست داشتند به وی دادند، من کنجکاو شدم و از ش پرسیدم کجایی است؟ گفت اسراییلی و خیلی افغانستان را دوست دارد اما وقتی خودش را معرفی کرد بسیار تحت تاثیر قرار گرفته بود بنظر می رسید فکر می کند که دارد کار اشتباهی می کند؟ اسراییلی خودش را در پرچم افغانستان پیچاند و بعد کامره را به یکی داد و عکس گرفت منهم فوری از وی با پرچم افغانستان عکس گرفتم، بعد او رفت و گفت ما دقیقا روبروی شما در آنطرف سالن نشسته ایم.
بعد از اینکه وی رفت بحث بین تعدادی از افغانها شروع شد یکی گفت نباید اجازه می دادیم که با پرچم ما عکس بگیرد یکی گفت شاید از افغانها خوشش میاید چه اشکالی دارد که عکس گرفته است و دیگری گفت نه ، انها اغراض سیاسی دارند نکند از ما فیلم گرفته باشند.
ویک نفر که با تیم کمیته ملی المپیک آمده بود و تازه فکر کرده بود که اگر این مسله مطبوعاتی شود ممکن است آنها زیر سوال بروند از بقیه خواست لطفا این مسله را در مطبوعات نکشانید.
بهر حال این مسله تا چه حد می تواند مهم باشد یک طرف اما اصل این رویداد در کنار مسایل حاشیه ی دیگر المپیک شاید برای نوشتن در این وبلاگ چیز بدی نباشد.
یادم آمد دومین اسراییلی را که دیدم در شهر هوهوات مغولستان داخلی بود، وقتی در هستل رفتیم تا اطاق بگیریم یک جوان حدودا نوزده ساله مو فرفری پیش دیسک بود، خب، در جای مثل مغولستان خیلی سریع آدمها متوجه خارجی بودن همدیگر می شوند، سوال کردم از کجاست گفت : اسراییل و آمده تا تعطیلاتش را در این کشورها بگذراند و تصمیم دارد برود اولانباتور، از ما سوال کرد که شما از کجا هستید گفتم: افغانستان ! نزدیک بود شاخ در بیارد، فکر می کنم برای اولین بار یک افغان را دیده بود چون بلافاصله پرسید شما در خارج از افغانستان زندگی می کنید؟ گفتم نه در داخل افغانستان! بیشتر متعجب شد و بعد گفت شما خیلی فرق می کنید.
همان روز که ما رسیدیم وی بار وبندیلش را بست و رفت، نمی دانم برنامه سفرش بود و یا از افغان بودن ما، ترسید و نقل مکان کرد.
بهر حال این دو رویداد برای من این سوال را بوجود آورد که اسراییل برای ما افغانها چه است؟