نوشته دیر ارسال شد و در صف ماند و از نشر باز ماند
بد ندیدم با اضافه کردن یک بخش کوتاه در آخر این نوشته آنرا نشر کنم
فلاش بک/ 18 میزان 1383 / ولایت بدخشان / منطقه پامیر
اولین انتخابات ریاست جمهوری افغانستان است و من برای ساخت فیلمی به منطقه دور دست پامیر آمده ام. به نظر می رسد که تنها کمره در این منطقه دور دست باشم. زندگی در پامیر سخت و دشوار است. اکثر مردم بیش از انتخابات به فکر جمع آوری محصولاتشان هستند. انتخابات در این منطقه دور افتاده، مثل نمایشی می ماند که قابل درک نیست. تعدادی از مردم عادی به دلیل سابقه حکومت موقت، کرزی را شاه می دانند و تمجید و تعریف از شاه را لازم و به همین دلیل هم فکر می کنند شاه غیر قابل تغییر است. با این وجود سر در تعداد محدودی دکان، پوستر تعدادی از کاندیدان، از جمله تنها کاندید زن نیز دیده می شود. مردم وقتی از کار و درو فارغ می شوند در برابر این پوسترها می ایستند و مدت های طولانی به تصویرها نگاه می کنند. همین نگاه کردن ها کافی است که بحثی به دنبال بیاید. شب در خانه کسی مهمانیم. صحبت از کاندیدهای موجود می شود، آنهایی که بحث می کنند یک طرف، اما در چهره دیگران بهت و جود دارد، گویا باور نمی کنند که با رای آنها رییس جمهور انتخاب شود، اما کارتی که در جیب دارند حس دیگری ایجاد می کند. پیرمردی کارت رای دهی خود را از جیب بیرون آورده و با دقت به آن می نگرد. گویا صاحب ثروت بزرگی است که می تواند آن را در پای کاندیدی بریزد.
سرانجام روز انتخابات فرا می رسد، تعدادی از عساکر سرحدی از کمره می ترسند و این ترس دقیقا در زمان اخذ رای نتیجه می دهد. من و کمره ام را زندانی می کنند، تا نتوانیم از سایت رای دهی فیلم بگیریم. به همین دلیل فیلم سرزمین پامیر، تنها فیلم مستند از اولین انتخابات ریاست جمهوری افغانستان، بدون صحنه از روز رای دهی است.
دو، سه، چهار سال بعد/ کابل
چهار سالی است که آقای کرزی به عنوان رییس جمهور افغانستان با رای مستقیم ملت بر کرسی ریاست نشسته است. زندگی کردن در سایه حکومتی که با رای تو انتخاب شده است، لذت بخش است، اما گاه گاهی حوادثی رخ می دهد که ناراحتت می کند و برای من این ناراحتی بیشتر هنگام ساخت فیلم مستندی در مورد شهر کابل بر ملا می گردد. بسیاری از نهادها وقتی نام فیلم برداری را می شنوند به انحاء مختلف مشکل ایجاد می کنند. فیلم برداری از مکاتب ممنوع شده است. از ادارات دولتی نمی توانی فیلم بگیری، اگر مصاحبه ای در کار است باید ثابت کنی که جنبه های مثبت کار را منعکس می کنی. از سرک ها وخیابان ها نمی شود فیلم گرفت، زیرا در هر طرف دفتر یک سازمانی است با چندین فرد مسلح. بعضی نهادها تا شش ماه درخواست فیلم برداری را معطل نگه می دارند، اما با همه این محدودیت ها می فهمیم که در طول شش سال گذشته تنها حدود شصت کیلومتر سرک از مجموع 1200 کیلومتر سرک در شهر کابل بازسازی و نوسازی شده است. یعنی به ازای هر سال، تنها ده کیلومتر.
با همه این وجود من شاید خوش شانس ترین باشم. هرچند کارم در بخش های مختلف با موانع گوناگونی برخورد می کند، اما حداقل جانم در امان بوده است، ولی بقیه خبرنگاران وفیلم سازان چه؟ یک روز یک خبرنگار کشته می شود، فردا یک گوینده تلویزیون، یک روز خبرنگاری لت می خورد و روز دیگر تعدادی خبرنگار فعال، کشور را ترک می کنند. چند وقت بعد دانشجویی به جرم نشر مطلبی که در سایت ها پر است ونیاز به نشر ندارد، زندانی می شود و روز دیگر تعدادی تنها به جرم به کار بردن واژه ای به زبان مادری شان از کار اخراج می گردند. کار به اینجا هم ختم نمی شود، وقتی مدتی بعد کتاب های نویسندگان افغان به دریا انداخته می شود، برای اولین بار از خودم می پرسم که آیا من به چنین چیزهایی رای داده بودم؟ همان موقع تصمیم می گیرم اگر انتخابات دیگری در کار باشد، بی گدار رای ام را به جایی نسپارم.
دومین انتخابات ریاست جمهوری/ افغانستان/ زمان حال
صبح که سر کار می روم، چهره شهر را دیگر گونه می بینم. همه جا پر از عکس ها و پوسترهای 41 کاندید ریاست جمهوری و 580 کاندید شورای ولایتی است. وقتی این عکس ها وبنر های بزرگ را می بینم شهر کاغذی به یادم می آید. شهری که با کاغذ ساخته و رنگ شده است. شهری که بر در و دیوار کاغذی آن حرف های خوب و قشنگ نوشته شده است. حرف از بازسازی، حرف از عدالت اجتماعی، حرف از حکومت اسلامی، حرف از تغییر و امید. تو اما حدس می زنی که این کاغذها و رنگ ها به زودی در برابر آفتاب داغ تابستان رنگ خواهند باخت و فرسوده خواهند شد و با رنگ باختن کاغذها حرف های خوب نیز از بین خواهد رفت.
وقتی به برنامه های تلویزیونی کاندیدها نگاه می کنم خنده ام می گیرد. یکی نکتایی زده و دموکراسی را به باد مسخره می گیرد و آن را یک فراورده کشورهای استعمارگر غربی می داند، دیگری ریش و لنگی دارد اما دموکراسی توصل می جوید و از آن حمایت می کند.
در پوستر ها هم همه در حال فیگور گرفتن هستند. یکی دستش را به طرف مردم نشانه گرفته است، یکی کلاه خود را بالا بر ده، یکی مشت خود را گره کرده، دیگری دست هایش را زیر چانه زده، یکی برای باب طبع روشنفکران نکتایی بسته و آن یکی برای دل مردم سنتی چپن و لنگی به سرکرده عده ای به خاطر رضای قوماندانان کلاه پکول برسر نهاده اند و به خاطر جلب نظر اقوام، عکس های شهیدان و رهبران از دست رفته را در کنار عکس خود گذاشته اند.
آنانی که در فکر تصاحب رای من هستند، از همه چیز صحبت می کنند. حرف های بزرگ بزرگ می زنند. یکی فقر را از بین می برد، دیگری طالبان را برسر سفره حکومت می آورد، آن یکی نیروهای خارجی را بیرون می کند، یکی دیگر کشورهای همسایه را ادب می کند، این یکی افغانستان را سویس منطقه می سازد و ...، اما هیچکس نمی گوید که اگر رییس جمهور شود، آیا من می توانم بدون دغدغه و دلهره فیلم بسازم؟ کسی نمی گوید که در حکومتش، کار ما، تفکر و اندیشه های ما، رسانه ها و وسایل ارتباط جمعی ما چه وضعی خواهند داشت؟
با این همه هیاهوی بسیار برای هیچ، من هنوز برای رای خودم تصمیمی نگرفته ام و آن را به هیچ کس نخواهم داد، مگر این که کسی بیاید و اعلان کند که اگر رای مرا گرفت: از آزادی بیان، احترام به تنوع فرهنگی و آزادی های فردی من و تمام اتباع افغانستان حمایت می کند. من رای خود را جز به آزادی بیان به چیز دیگری نمی دهم. من به آزادی بیان بیش از هر چیز دیگری نیاز دارم.
هشت ماه بعد/ زمان حال واقعی
انتخابات برگزار شد، گفتند تقلب شده است، کرزی رییس جمهور شد!
مهمترین شعار کرزی وحدت ملی بود و آنرا با حضور دو معاون از دو قوم افغانستان در کنار خود تمثیل می کرد
اما بعد از مدت کوتاهی، نا امنی همه جا گیر شده است، تضادهای قومی در حد انفجار رسیده است، کم کم میشه آدمهایی را با شکل و قیافه طالبانی درون موترهای لوکس در کابل دید، کوچیها به بهسود حمله کرده اند و خانه های مردم را آتش زده اند، جرگه صلح برگزار شده است اما دو روز بعد طالبان کودک هفته ساله ی را در شهر فرا سر می برند، انتخابات پارلمانی در راه است اشنایی که خودش را کاندید کرده از کمپاین می ترسد و می ترسد که در این گیر و دار از بین نرود.
بنظرم دیگه نمیشه به هیچ چیز در اینکشور اطمنان کرد
آیا جایی است در این دنیا که ما بتوانیم با رای خود امنیت و آزادی برای خود تامین کنیم؟
فلاش بک/ 18 میزان 1383 / ولایت بدخشان / منطقه پامیر
اولین انتخابات ریاست جمهوری افغانستان است و من برای ساخت فیلمی به منطقه دور دست پامیر آمده ام. به نظر می رسد که تنها کمره در این منطقه دور دست باشم. زندگی در پامیر سخت و دشوار است. اکثر مردم بیش از انتخابات به فکر جمع آوری محصولاتشان هستند. انتخابات در این منطقه دور افتاده، مثل نمایشی می ماند که قابل درک نیست. تعدادی از مردم عادی به دلیل سابقه حکومت موقت، کرزی را شاه می دانند و تمجید و تعریف از شاه را لازم و به همین دلیل هم فکر می کنند شاه غیر قابل تغییر است. با این وجود سر در تعداد محدودی دکان، پوستر تعدادی از کاندیدان، از جمله تنها کاندید زن نیز دیده می شود. مردم وقتی از کار و درو فارغ می شوند در برابر این پوسترها می ایستند و مدت های طولانی به تصویرها نگاه می کنند. همین نگاه کردن ها کافی است که بحثی به دنبال بیاید. شب در خانه کسی مهمانیم. صحبت از کاندیدهای موجود می شود، آنهایی که بحث می کنند یک طرف، اما در چهره دیگران بهت و جود دارد، گویا باور نمی کنند که با رای آنها رییس جمهور انتخاب شود، اما کارتی که در جیب دارند حس دیگری ایجاد می کند. پیرمردی کارت رای دهی خود را از جیب بیرون آورده و با دقت به آن می نگرد. گویا صاحب ثروت بزرگی است که می تواند آن را در پای کاندیدی بریزد.
سرانجام روز انتخابات فرا می رسد، تعدادی از عساکر سرحدی از کمره می ترسند و این ترس دقیقا در زمان اخذ رای نتیجه می دهد. من و کمره ام را زندانی می کنند، تا نتوانیم از سایت رای دهی فیلم بگیریم. به همین دلیل فیلم سرزمین پامیر، تنها فیلم مستند از اولین انتخابات ریاست جمهوری افغانستان، بدون صحنه از روز رای دهی است.
دو، سه، چهار سال بعد/ کابل
چهار سالی است که آقای کرزی به عنوان رییس جمهور افغانستان با رای مستقیم ملت بر کرسی ریاست نشسته است. زندگی کردن در سایه حکومتی که با رای تو انتخاب شده است، لذت بخش است، اما گاه گاهی حوادثی رخ می دهد که ناراحتت می کند و برای من این ناراحتی بیشتر هنگام ساخت فیلم مستندی در مورد شهر کابل بر ملا می گردد. بسیاری از نهادها وقتی نام فیلم برداری را می شنوند به انحاء مختلف مشکل ایجاد می کنند. فیلم برداری از مکاتب ممنوع شده است. از ادارات دولتی نمی توانی فیلم بگیری، اگر مصاحبه ای در کار است باید ثابت کنی که جنبه های مثبت کار را منعکس می کنی. از سرک ها وخیابان ها نمی شود فیلم گرفت، زیرا در هر طرف دفتر یک سازمانی است با چندین فرد مسلح. بعضی نهادها تا شش ماه درخواست فیلم برداری را معطل نگه می دارند، اما با همه این محدودیت ها می فهمیم که در طول شش سال گذشته تنها حدود شصت کیلومتر سرک از مجموع 1200 کیلومتر سرک در شهر کابل بازسازی و نوسازی شده است. یعنی به ازای هر سال، تنها ده کیلومتر.
با همه این وجود من شاید خوش شانس ترین باشم. هرچند کارم در بخش های مختلف با موانع گوناگونی برخورد می کند، اما حداقل جانم در امان بوده است، ولی بقیه خبرنگاران وفیلم سازان چه؟ یک روز یک خبرنگار کشته می شود، فردا یک گوینده تلویزیون، یک روز خبرنگاری لت می خورد و روز دیگر تعدادی خبرنگار فعال، کشور را ترک می کنند. چند وقت بعد دانشجویی به جرم نشر مطلبی که در سایت ها پر است ونیاز به نشر ندارد، زندانی می شود و روز دیگر تعدادی تنها به جرم به کار بردن واژه ای به زبان مادری شان از کار اخراج می گردند. کار به اینجا هم ختم نمی شود، وقتی مدتی بعد کتاب های نویسندگان افغان به دریا انداخته می شود، برای اولین بار از خودم می پرسم که آیا من به چنین چیزهایی رای داده بودم؟ همان موقع تصمیم می گیرم اگر انتخابات دیگری در کار باشد، بی گدار رای ام را به جایی نسپارم.
دومین انتخابات ریاست جمهوری/ افغانستان/ زمان حال
صبح که سر کار می روم، چهره شهر را دیگر گونه می بینم. همه جا پر از عکس ها و پوسترهای 41 کاندید ریاست جمهوری و 580 کاندید شورای ولایتی است. وقتی این عکس ها وبنر های بزرگ را می بینم شهر کاغذی به یادم می آید. شهری که با کاغذ ساخته و رنگ شده است. شهری که بر در و دیوار کاغذی آن حرف های خوب و قشنگ نوشته شده است. حرف از بازسازی، حرف از عدالت اجتماعی، حرف از حکومت اسلامی، حرف از تغییر و امید. تو اما حدس می زنی که این کاغذها و رنگ ها به زودی در برابر آفتاب داغ تابستان رنگ خواهند باخت و فرسوده خواهند شد و با رنگ باختن کاغذها حرف های خوب نیز از بین خواهد رفت.
وقتی به برنامه های تلویزیونی کاندیدها نگاه می کنم خنده ام می گیرد. یکی نکتایی زده و دموکراسی را به باد مسخره می گیرد و آن را یک فراورده کشورهای استعمارگر غربی می داند، دیگری ریش و لنگی دارد اما دموکراسی توصل می جوید و از آن حمایت می کند.
در پوستر ها هم همه در حال فیگور گرفتن هستند. یکی دستش را به طرف مردم نشانه گرفته است، یکی کلاه خود را بالا بر ده، یکی مشت خود را گره کرده، دیگری دست هایش را زیر چانه زده، یکی برای باب طبع روشنفکران نکتایی بسته و آن یکی برای دل مردم سنتی چپن و لنگی به سرکرده عده ای به خاطر رضای قوماندانان کلاه پکول برسر نهاده اند و به خاطر جلب نظر اقوام، عکس های شهیدان و رهبران از دست رفته را در کنار عکس خود گذاشته اند.
آنانی که در فکر تصاحب رای من هستند، از همه چیز صحبت می کنند. حرف های بزرگ بزرگ می زنند. یکی فقر را از بین می برد، دیگری طالبان را برسر سفره حکومت می آورد، آن یکی نیروهای خارجی را بیرون می کند، یکی دیگر کشورهای همسایه را ادب می کند، این یکی افغانستان را سویس منطقه می سازد و ...، اما هیچکس نمی گوید که اگر رییس جمهور شود، آیا من می توانم بدون دغدغه و دلهره فیلم بسازم؟ کسی نمی گوید که در حکومتش، کار ما، تفکر و اندیشه های ما، رسانه ها و وسایل ارتباط جمعی ما چه وضعی خواهند داشت؟
با این همه هیاهوی بسیار برای هیچ، من هنوز برای رای خودم تصمیمی نگرفته ام و آن را به هیچ کس نخواهم داد، مگر این که کسی بیاید و اعلان کند که اگر رای مرا گرفت: از آزادی بیان، احترام به تنوع فرهنگی و آزادی های فردی من و تمام اتباع افغانستان حمایت می کند. من رای خود را جز به آزادی بیان به چیز دیگری نمی دهم. من به آزادی بیان بیش از هر چیز دیگری نیاز دارم.
هشت ماه بعد/ زمان حال واقعی
انتخابات برگزار شد، گفتند تقلب شده است، کرزی رییس جمهور شد!
مهمترین شعار کرزی وحدت ملی بود و آنرا با حضور دو معاون از دو قوم افغانستان در کنار خود تمثیل می کرد
اما بعد از مدت کوتاهی، نا امنی همه جا گیر شده است، تضادهای قومی در حد انفجار رسیده است، کم کم میشه آدمهایی را با شکل و قیافه طالبانی درون موترهای لوکس در کابل دید، کوچیها به بهسود حمله کرده اند و خانه های مردم را آتش زده اند، جرگه صلح برگزار شده است اما دو روز بعد طالبان کودک هفته ساله ی را در شهر فرا سر می برند، انتخابات پارلمانی در راه است اشنایی که خودش را کاندید کرده از کمپاین می ترسد و می ترسد که در این گیر و دار از بین نرود.
بنظرم دیگه نمیشه به هیچ چیز در اینکشور اطمنان کرد
آیا جایی است در این دنیا که ما بتوانیم با رای خود امنیت و آزادی برای خود تامین کنیم؟
سلام در مجموع خیلی عالی بود مخصوصا این لینک آخری شما ضمن اینکه برای شما آرزوی موفقیت میکنم از شما دعوت میکنم که به وبلاگم بیایید وطنزم را که در مورد انتخابات پارلمانی افغانستان نوشتم مطالعه ونظر خود را بنویسید منتظر حضور گرم ونظر نیک شما هستم...
پاسخحذف[گل]
جناب شفیعی
پاسخحذفنمیدانم کتاب جزیره سرگردانی سیمین دانشوررا خوانده ای یانه؟ بنظر من افغانستان با ذهنیات کوچیها و فرهنگ طالبانی شان حتی اسم نهادن جزیره سرگردانی بران ننگ است!
از همه گذشته شتر کجایش روست است که گردنش باشد. آنجا سرزمین نفرین شده است که اگر گل هم در آن بروید در درون خارهای مغیلان محو میشود.
کوتاه نویسی هایت بی نظیر اند ولی در جایی که سرزمین اش داستان بالاست پس مصداق شعری الف لام و میم شریف سعیدی است.
شاد زی و کامروا باشی
جناب شفیعی
پاسخحذفنمیدانم کتاب جزیره سرگردانی سیمین دانشوررا خوانده ای یانه؟ بنظر من افغانستان با ذهنیات کوچیها و فرهنگ طالبانی شان حتی اسم نهادن جزیره سرگردانی بران ننگ است!
از همه گذشته شتر کجایش روست است که گردنش باشد. آنجا سرزمین نفرین شده است که اگر گل هم در آن بروید در درون خارهای مغیلان محو میشود.
کوتاه نویسی هایت بی نظیر اند ولی در جایی که سرزمین اش داستان بالاست پس مصداق شعری الف لام و میم شریف سعیدی است.
شاد زی و کامروا باشی
hello
پاسخحذف