۱۳۹۲ مهر ۷, یکشنبه

خدا و خرما ( فیلمنامه کوتاه )

خدا و خرما 
ملک شفیعی

روز- بيروني- ميدان شهيدمزاري:
1) درازدحام مردم كه منتظرماشيني هستند يك سه چرخه به آنهانزديگ مي شود چندنفربسوي آن رفته ومقصدي رابازگومي كنندولي راننده سه چرخه بدون اعتنابه آنهاپيش مي رود ازبين جمع ملايي بسوي سه چرخه مي آيد،سه چرخه ازوي مي گذردولي راننده تغيير عقيده داده متوقف مي شود
راننده: كجا؟
- مسجداهل البيت!
- مي برم ... بيست افغاني.
- چاره ي نيست.
ملاسوارمي شود راننده خسته وپكراست چندباردرانعكاس آيينه به ملانگاه مي كند ملابدون توچه به چيزي وردي رازمزمه مي كند، راننده نگاه خودرامي گيردوبسويي كوچه ي مي پيچد.
2) سه چرخه مقابل مسجدي (زيارت)توقف مي كند ملابيست افغاني به راننده مي دهد
- خدااجرت بته
راننده نگاهي مي كندوپيسه رامي گيردوچيزي نمي گويدودوباره راه مي افتد.
ص2:
روز- مقابل منزل ناظر:
سه چرخه ازنبش كوچه واردشده ومقابل خانه ي توقف مي كنداينجاخانه ناظراست وناظرهمين راننده سه چرخه است. ناظربعدازسه گازدادن، سه چرخه راخاموش مي كندوازآن پايين شده دستي ازروي مهربه بدنه سه چرخه مي كشدوداخل مي رود.
ص3:
ظهر- داخلي – منزل ناظر:
مريم ازسروصداي در،آمده پشت پنجره ومي بيندكه ناظرمي آيدداخل، اوعروسكي راكه دربغل داردبااحترام در جايي مي ماندودرراه ناظرمي آيدناظركفشهاي خودرادرآورده داخل آمده است.
مريم: مانده نباشي؟ امروزكارچطوربود؟
-       خوب، پنجاافغاني، يكان صدافغاني كاركردم كه اگرخرج تيل ودوبارپنچري راكم كنيم وازمصارف استهلاك تيرشويم يكان چيزهايي ميمانه كه زندگي كنيم، نگران نباش،گشنه ام است يك چيزي بيار!
مريم بسوي تقويم روي تلويزيون رفته آنراورق مي زندوبعدباطنازي مي گويد:
-       ناظريادت است صباچه روزي است؟
ناظرخسته است روي خودفشارمي آوردوچيزي يادش نمي آيد
-        اگه چاي بياري دهنم ترشوه ومغزم جان بگيره شايديادم بيايه، آه يادم آمد صباچارشنبه است.
-       26 جدي است،اي  روزچيزي رابيادت نمياره؟
-       چرا؟ فكرمي كنم سرآغازبدبختي مابودوبقول بعضي سرآغازخوشبختي ما دراين روزشوروي ازافغانستان رفت وغرورافغانا گل كرد وهمديگرراكشتيم.
-       چه، ميگي؟ ديوانه شدي؟

مريم مي رودآشپزخانه، ناظربه عروسك نگاه مي كندوسرخودراتكان مي دهد مريم باچاي برمي گردد وچاي مي ريزدوپياله رابدست ناظرمي دهد
مريم:
-       واقعا26 جدي چيزي رابيادت نمياره ناظر؟
-       مياره، هنوزحافظه خوده ازدست ندادم، هنوزبعض مطالب كتابهاي كه خواندم يادم است.
-       چراپرت هستي؟ ناظر شوروي چيست، حافظه چيست، به سه سال پيش را فكركن 26 جدسالگره عروسي ماست.
ناظرچاي راميماند.
-       آري! (من ومن مي كند) بيادم بود، اصلاچندروزپيش مي خواستم برايت هديه بخرم اما ميداني كه تمام پولهاراداديم كرايه خانه.
-       مه كه هديه طلب نكردم ناظر! يك كيك كوچك مي پزم باهم مي خوريم
-       نه، حال كه اي رقم شد،صبايك جشن كوچك دونفره  مي گيريم، صبح زودمي روم وتاچاشت پيسه يك ماهي راكارمي كنم وچاشت ماهي مي زنيم كه جان بگيريم، چطوراست؟
-       خيلي خوب، منهم كيكم رادرست مي كنم.
-       يك جشن كوچك دونفره وخيلي خودماني؟
ناظردوباره چاي مي نوشدومريم تقويم راسرجايش ميماند.
ص4
صبح – داخل حويلي:
ناظركفشهاي خودرامي پوشدبيرون مي رودسه چرخه راروشن مي كند، مريم وسط حويلي ايستاده است ودستكشهاي ناظربدستش است، ناظردوباره داخل حويلي برمي گردد.
مريم:
-       راستي تافراموشم نشده يك قول ديگرهم بايدبتي، چاشت كه ماهي آوردي بعدازظهر بايدخانه بماني امروزباهم باشيم.
ناظرپيش ترمي ايدودستكشهاي خودرامي گيرد
-       باشه، اما... من يك حس بددارم، نمي دانم اين حس چيست؟ شب تاحالافكرمي كنم اين جشن كوچك مابرگزارنميشه؟
-       چرا؟ ماكه جشن نمي گيريم يك ماهي مي خوريم كه پيسه آنراكارمي كني، اصلاتن ماهي بياركه ارزان ترتمام ميشه، مهم اينست كه باهم باشيم
-       كدام گرفتاري وياكدام مزاحم پيدانشه؟
-       ماكه كسي نداريم، فقط خانوده مادرم است كه مادرم ديروزآمده بود، ديگه كسي نمي ايد؟
-       ازكجاخبرداري؟ شايدمادرت دلش برايت تنگ شد ودوباره امد
-       نمي آيد
-       حس مي كنم
-       اصلامن مي روم خانه مادرم وبه آنهامي گويم كه ماامروزدرخانه نيستيم، چطوره، خيالت راحت شد؟
-       خوبه، من رفتم! همه چيزچاشت!
ناظربسوي درمي رود.
ص5
صبح – بيروني- مقابل منزل :
ناظردوباره بامهرسه چرخه رالمس مي كندوبربدنه آن دست مي كشدوسوارمي شودوحركت مي كندومي رود.
ص6
روز- داخلي،خارجي- منزل ناظر:
مريم ازخانه بيرون مي شود ازپنجره چشمش به عروسك مي افتدمي رودعروسك راازديد پنجره بلند مي كند، برمي گردد كفشهاي خودرا مي پوشد چادرش رامرتب مي كند وازدربيرون مي شودوآنرقفل مي كند.
ص7
روز- كوچه:
مريم درپيچ چندكوچه بسوي منزل مادرش روان است.
ص8
روز- مقابل خانه مادر:
مريم مقابل منزل مادرمي رسددرمنزل نيمه بازاست، داخل مي رود.
ص9
روز- داخل حويلي منزل مادر:
مادرمريم درحال آبكشيدن لباسهازيرلوله آب چاه است مريم سرمي رسدوسلام مي كند مادرش باتعجب بلندمي شود
-       سلام دخترم خبري است؟
-       نه مادر! آره خبري كوچكي است آمدم كه بگم ماامروزچاشت خانه نيستيم،يكي ازرفقاي ناظرمارامهمان كرده...
مادردوباره مي نشيند ولباس مي شود به مريم مي گويدكه بمبه كند
-       دخترم خداراشكركه شوهرت رفيق داره شمارامهمان مي كنه برويدمهماني، اين چه ربطي به من داره كه يك ساعت راه رابيايي واين خبررابمن بته؟
-       مادرجان! ده دلم رسيد كه ممكن است امروز خانه مابيايي گفتم اذيت نشوي، پيري! آمدم كه بهت خبربتم!
مادرازاومي خواهدكه درپهن كردن لباس آبكشي شده به اوكمك كند لباس راپهن مي كنند بعدمادرش به شكم مريم دست مي زند
- خبري نيست؟ 
- نه مادر!
مريم خداحافظي مي كندوبرمي گردد.
مادر:
-       خسته شدي، اقلابمان يك چاي بخور
-       نه مادر! بروم كه ديرنشوه.
وازدربيرون مي شود.
ص10
روز- كوچه :
مريم وضعش ازدروغي كه زده تغييرمي كند نفس زده وبغض كرده دركوچه راه مي رود، گريه اش مي گيرد، مقابل خانه اش مي رسد دررابازمي كندوداخل مي رودوكمي پشت درتكيه مي دهدونفس تازه مي كندوبعددرراازپشت قفل مي كندوداخل مي رود.
ص11
روز- داخل منزل ناظر:
مريم مستقيم به آشپزخانه مي رود آبي به صورت مي زندوبعدشروع مي كندبه سفره چيدن، پيازخردمي كند، ظرفهاراپاك مي كند وكنارسفره مي ماند، چيزي بنظرش مي رسد ازپنجره به درحياط مي نگرد مي روددررادوباره قفل مي كند وبرمي گردد، كيك مي پزد، به ساعت نگاه مي كندساعت 11 است.بعدمريم درچندحالت انتظارمختلف ديده مي شود، گلهاراآب مي دهد، عروسك رابغل كرده درگوشه اطاق كزمي كند، راديوروشن مي كند، وسايل آرايشش رابيرون آورده مقابل آينه خودراارزيابي كرده وآرايش مي كندوبعدازديدن زيبايي خوددرآيينه اظهاررضايت مي كند، كمي باخودمي رقصد، راديوراخاموش مي كند،كيك آماده شده راتزيين مي كند، به ساعت نگاه مي كند، دوباره عروسك دربغل راه مي رود ساعت به دقايق آخردوازده نزديك شده است، بازهم آرايش خودرامقابل آينه چك مي كندباگردش آخرين ثانيه هازنگ دربلند مي شود، مريم دست پاچه كليدراكه جايي مانده پيداكرده وباخوشحالي بسوي درمي رود.
ص12
روز- داخلي خارجي- منزل ناظر:
مريم همينكه دررابازمي كندباكمال تعجب مادرخودرامي بيند مادرش نيزمتعجب است، مريم ميماندكه چه بگويد مادرش پيش قدم مي شود.
-       دخترم مگرقرارنبودامروزخانه نباشيد ؟
هردوبطرف خانه مي روند مريم بادستپاچكي مي گويد:
-       بله مادر! همي حالي مي خواستم بروم منتظرناظرهستم نمي دانم چراديركرده، آماده هستم فقط لباسهاي خوده بپوشم مي روم.
مريم به آشپزخانه مي رود مادرش درخانه مي نشيندوبه عروسك مانده دركمدنگاه مي كندوبعدعكسي ازخودوشوهرش كه برديوارنصب شده است وبعدبه دستكش طفلانه ي كه نيمه بافته شده ودركناري مانده وآنطرفتربه يك جاكت وكلاه بافته شده دقيق مي شود مريم لباس پوشيده ومي آيد.
-       اينه مادر آماده شدم، بسيارببخشيدمادركه زحمت كشيديدوآمديد، اگرخانه ميماني بمان من كه بايدبروم شايد ناظرازراهم آمد، بسيارديرشده است.
مادربلندمي شودوراه مي افتد
-       نه مادرجان! منهم مي روم، اينجاتنهاچه كنم، امروزصبح يك قسمي صحبت كردي كه دل نگران شدم گفتم بروم اگررفته بودنددرقفل شده شانراهم ببينم آرام مي گيرم، بچم هنوزمادرنشده ي خدابهت بچه بته اووقت ميفامي كه چه مي گم.
هردودرحال صحبت بيرون مي شوندومريم كمي تعمدداردكه مادرش زودتربيرون شود، تابراي چاشت نماند.
هردوهمينكه ازدرحويلي بيرون مي شوند، سه چرخه ناظرازنبش كوچه نمايان مي شود.
ص13
روز- مقابل منزل ناظر:
ناظرسه چرخه راخاموش كرده ازآن پايين مي شوديك بسته تن ماهي دردستش است مريم باعجله خودرابه اونزديك مي كندوچشمك مي زند،
-       ناظرمگرفراموش كردي كه مهمان دوستت هستيم، ديرشد؟
ناظرمتوجه مطلب شده فوري سرفرمان سه چرخه مي نشيندوآنراروشن مي كندودورمي زندوبعدپايين شده ازمادرخانمش معذرت مي خواهد.
-       مادرجان بامعذرت مابايد برويم مهماني! (اشاره به مريم) مريم توسوارشوكه ديرشد!
-       بچم اول سلام! بعدكلام
ناظركمي خجالت مي كشد، چشم مادربه كنسرو ماهي مي افتد.
-       بچم شماكه مهمانيد! بنظرم مراقسمت اينجاكشانده، سخت دلم هوس ماهي كرده!
ناظربه ماهي نگاه مي كندوبعدبا اكراه آنرابه مادرزنش مي دهد.
-       بله، مادرجان فكركنم نصيب شماست، مابايدبرويم
 مي رودسوارمي شود، مادرهم سوارمي شودومي گويد‌:
-       تالب سرك مراهم ببريد بچيم!

ص14
روز- داخل سه چرخه:
سه چرخه راه مي افتدچشمان ناظرومريم ازطريق آينه راهنماي داخل سه چرخه بهم مي افتدوهردونمي دانندكه چه كنند.
مادركه درچوكي پشتي نشسته تن ماهي راچك مي كند دوقطي كنسرو است وبعدباتعجب مي بيندكه دركنارش روي چوكي دوعددنان ويك كيلوسيب هم است به آنهانگاه مي كندوبه ماهي دردستش به پشت سرخودنگاه مي كندودرآينه قيافه ناظررامي بيندوبعدبه مقابل نگاه مي كنددرعرض كوچه ي رسيده اند، كمي متوجه وضعيت غيرعادي مي شود فوري خودراتكان مي دهد
-       بچم مه همينجاپايان مي شم، ازاين كوچه مي روم، مزاحم شمانمي شوم،خداخيرت بته!
ناظرسه چرخه راايستادمي كند مادرپايين مي شودومي رود ناظرنفس راحتي مي كشدوحركت مي كند مريم ازدنبال مادرش نگاه مي كند مادرازنبش كوچه ناپديدمي گردد ناظردوباره سه چرخه رابرمي گرداند هردوپيش خانه مي آيند مريم باوضع خراب فوري داخل مي رود(ناظرنان وسيب رابرداشته وبدنبال او)
ص15
روز- داخل خانه ناظر:
مريم واقعاگيج است لباسهاي خودراباخشم درگوشه اطاق مي اندازدونمي داندچه كند درآشپزخانه چشمش به كيك مي خوردمي رودسفره رامي آوردوپهن مي كند ناظرهم بانان وسيب خالي مي رسد نانها را روي سفره ميماند و دركنارسفره روي توشك ولومي شود.
مريم مرحله به مرحله كيك وپيازوظرف ونمك رامي آوردوباهررفت وآمدوضعش خراب ترمي شودوبعدمي آيد با بغض كنارسفره مي نشيند كنارسفره ي كه ماهي درآن نيست، بعدازمدتي سكوت به ناظرنگاه مي كند ناظرهمچنان روي توشك ولواست.
-       ناظر! توواقعاآدم بدي هستي؟ (شروع مي كندبه گريه) مردم مهمان ناخوانده وغريبه راپايش رامي بوسدوبه خانه مي آوردولي تو...توروي خصورمادرت توطيه كردي، ومن احمق هم درگناه توشريك شدم!
ناظركه انتظارشنيدن چنين حرفهايي رانداردزيرچشمي به مريم نگاه مي كندوبعدكنارسفره مي آيد وعمداخودش راناشنيده جلوه مي دهدومي گويد:
-       خوب، كيك كه داريم، نان هم كه است، آب هم، سيب هم كه من آوردم بسم الله.
-       اين نشانه خدابود، نشانه خداناظر! ديدي خداماهي راازحلقوم مابيرون كشيدودقيق به هماني دادكه من وتونمي خواستيم!
ناظرفورابلندمي شودوازاطاق بيرون مي رود مريم همچنان غمزده نشسته است صداي روشن شدن سه چرخه مي آيدوبعدرفتن آن.
مريم مي زندزيرگريه وهق هق گريه مي كندوبعدبلندمي شود عروسك راآورده كناركيك ميماند، بعدعروسك رابلندكرده دورمي اندازد وسرخودراروي زانوهاي خودخم مي كند.
ص16
روز- داخل خانه – لحظاتي بعد:
سرمريم همچنان روي زانوهايش است دربازمي شودناظربادوماهي واقعي سرخ شده وپيچيده درروزنامه مي رسدماهي راروي سفره ميماند.
-       اينه ماهي، كنسرو هم شده ماهي، بياپيش كه بخوريم.
مريم سرخودرابلندمي كند ماهي راازبين روزنامه مي گيردوبين قاب ميماند يكي پيش ناظرويكي هم پيش خود، ناظرزيرچشمي به اونگاه مي كندكه بسيارگرفته وغمزده است.
-       پولش راازكه قرض كردي؟
-        توبه پولش چه كارداري؟خوب، دلتنگي راازخوددوركن، مي خواستيم امروزماهي بخوريم كه مي خوريم، ماهي چه ربط داردبه خدا؟
مريم كه يك لقمه به دهن گذاشته بعدازشنيدن كلمه خدادوباره بغض مي كندآشكارابه زورماهي راقورت مي دهدوبعدپس مي نشيند.
-       خيلي ناسپاسي ناظر! همي رقمي است كه خدابه من وتواولادهم نمي دهد، سه سال است عروسي كرديم، پيش بيست داكتررفتيم ولي اولاددارنمي شيم، همه اش بخاطرتوست كه بي خداشده ي ونشانه هاي اورامسخره مي كني؟
-       ببين خانم! اين نشانه ي راكه تومي گويي هيچ ربطي به خداندارد، اواگرهم باشدآنقدربيكارنيست كه بيايدوبگفته توماهي راازحلقوم مابيرون كشيده وبه كس ديگري بدهد، اگرخدابخواهدازاين كارهابكند خيلي كارهاي مهم ترازاين است، تو درخانه نشسته ي وخداخدامي كني؟ يك دفعه چادربپوش وبروبيرون كه هزارهزارنفربيكاراندوصدهاصدهاكودك معصوم ازگرسنگي درخيابانهاگدايي مي كنند كجاست اين خداكه بيايدوماهي راازحلقوم زورمداراوپيسه دارابيرون آورده وبه اين كودكان معصوم بدهد، اين قدرخداخدانكن! چيزي ياكسي راكه ...كه ... چه بگم ؟  وجودندارد!
مريم بلندمي شودوبه آشپزخانه مي رود، ناظرهم ازسرسفره پس مي رودودرگوشه خانه كزمي كند.
ص17
روز- داخل آشپزخانه:
مريم سرخودرابلندمي كندونفس تازه مي كند بعداشكهاي خودراپاك كرده وخودرادرآيينه مي بيند، ازشدت حرفهاي تندناظرآرام مي گيردازچهره اش معلوم نيست كه چه تصميم گرفته است ولي ريشه هاي يك تصميم درنهان صورتش شكل گرفته است به خانه برمي گردد.
ص18
روز- داخل اطاق خانه:
سفره پهن است ، ناظردرهم رفته وگرفته است
مريم: نمي خوري؟
-       نه!
مريم سفره راجمع مي كند
-       شب دوباره گرمش مي كنم ومي خوريم.

ص19
روز- سرك چارقلا:
سه چرخه ناظربامسافرينش ازراه مي رسندودركنارجاده توقف مي كند مسافرين ازآن پايين مي شوند، ناظربه يك مغازه تل فروشي دركنارجاده نگاه مي كند دورمي زندكه برودوتيل بياندازد سه چرخه رامقابل تيل فروشي ايستادمي كند
- خليفه كريم يكي دوگيلن تل بريز!
استادكريم وقتي مي بيندكه ناظراست، پيش مي آيد
-       پيسه اش موجوداست؟
ناظرسرخودرابعلامت نفي تكان مي دهد.كريم برمي گرددودفترچه اش رامي آورد ويك ورق آنرابه ناظرنشان مي دهد.
-       تاحالاشصت كلن شده، كم مانده كه قيمت تلهاي كه بردي ازاين سه چرخه ات بيشترشود، اينجاراامضاكن!
ناظر، امضامي كند
-       مي دهم بخيردراولين فرصتي كه پول گيرم آمدهمه اش رامي دهم
-       ببينيم! معلوم نيست پولهايي راكه كارمي كني كجامي كني؟ كمي آشناهستيم وگرنه هيچ وقت اين كارانمي كردم.
دوكلن تيل درسه چرخه مي اندازدوبعدناظرسوارشده آنراروشن كرده مي رود، كريم دفترچه رابرده درون دكانش ميماند.
ص20
روز- داخل خانه ناظر:
دوربين ازروي عروسك مي چرخدوروي مريم قرارمي گيردكه درحال بافتن دستكش نيمه تمام كودك است ازدوردست صداي قرآن بلندمي شود مريم بلندشده دستكش راروي كمدمانده وبعدچادرش راپوشيده ازخانه بيرون مي شود.
ص21
ادامه دارد...........

پايان
ملك شفيعي
26 دلو85

كابل

۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۴, شنبه

این دل لامذهب!

نمی دانم هرچیزی که می خواهم بنویسم! شخصی میشه! می روم درون خودم و به خودم جان می دهم، احساس و خیال.
هرچند سعی می کند که دنیای را مجرد از خود تصور کنم نمیشه! نمی دانم چرا اینطوری شده این روزها. چرا دنیای برون از خودم گویا اصلا وجود نداره.
وجود داره قطعا اما با بودن من در آن ، نقشی و رسمی و شمایی از من.
گاهی فکر می کنم که باید برای چنین نگرشی یک فلسفه ی وجود داشته باشد، شاید مستند سازی در شگل گیری این نگرش نقش داشته باشد. شاید تجربه های فردی و چالشهای مدام زندگی خودم را برای خودم سوژه درست کرده است.
نمی دانم.

که از عمق دل می آیی بیرون



که از عمق دل می آیی بیرون
چون مرواریدی از اعماق دریا
صاف و شفاف و درخشنده
می تابی بر زندگی ام
گویا از هزاران سال پیش
آتش بزن
مرا بکش
هیزم هزار ساله را
که در انتظار جرقه ی خورشید پوسید
خورشید من بدرخش
و بسوزان حتی خاکسترم را
که هنوز تشنه ی آتش است
و شعله ی که ببلعد تمام تار و پود هستی ام را
که گویا نبوده ام هیچ از اول
حتی در کف اقیانوس ها