که از عمق دل می آیی بیرون
چون مرواریدی از اعماق دریا
صاف و شفاف و درخشنده
می تابی بر زندگی ام
گویا از هزاران سال پیش
آتش بزن
مرا بکش
هیزم هزار ساله را
که در انتظار جرقه ی خورشید پوسید
خورشید من بدرخش
و بسوزان حتی خاکسترم را
که هنوز تشنه ی آتش است
و شعله ی که ببلعد تمام تار و پود هستی ام را
که گویا نبوده ام هیچ از اول
حتی در کف اقیانوس ها
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
دیدگاه