۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۷, یکشنبه



این باران با که رفیقه که هی می باره بر کابل
شاید که یکی و فقط یکیش بریزه روی سرش
و بلغزه پایین
و لمس کنه تن باران ندیده اش را
و بعد برسه به زمین
و ساقه گلی
وسیرابش بسازه
از خودش
آراسته با عطر تن معشوق.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

دیدگاه