۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۸, دوشنبه



وقتی پایش را روی پدال گذاشت
خاک ها آسمانی شدند
و بر سر و روی عابرین فلک زده پایین آمدند
حال عابرین هدیه های داشت آسمانی
که ریه هایشان
از ترس و شوک و هیجان
آنها را پس زد
موتر گشت و گشت و گشت
خیابان ها و کوچه را با سرعت باد متر کرد
آخرین لیوان بنزین را که سرکشید
مقابل دری توقف کرده بود
دختر که از لای در گذشت
مرد عرق های خویش را پاک کرد
و عابرین شهر
زیر دوشهای حمام
گرد و خاک و دود را به آب می دادند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

دیدگاه