۱۳۸۷ دی ۱۲, پنجشنبه

تجربه زندگی

مدتی است چیزی برای نوشتن ندارم، یک موقع راجع به حسهای درونی خویش می نوشتم اما بعدن پشیمان شدم، حس خوبی ندارد وقتی کسی از درونیات خویش پرده بردارد، شاید هم خوب باشد
اما در هر صورت گاهی میشه بر حس خود پای ماند.
بی شگ هر کسی از زندگی اش تجربه ی دارد و در افغانستان این تجربه با فرایند تحولات سریع اجتماعی کمی با تجربه های زندگی در سایر کشورها فرق می کند، همین دو شب پیش بود که وقت نان شام، انفجار مهیبی دیوار و در خانه را لرزاند و سفره ما را آشفته کرد، مولد آشفتگی بیشتر، اندیرای سه ونیم ساله بود او، به بغل مادر بزرگش که نزدیکتر به وی بود خزید و گفت : بمب زدند!
اندیرا نمی دانم چه تصوری از جنگ و آدم کشی دارد؟ دو سال پیش وقتی بر صفحه تلویزیون می دید که کسی کس دیگر را می زند و یا می کشد گریه اش می گرفت.
مثل خیلی از پدر و مادر های دیگر چاره ی ندیدیم جز اینکه توجیه کنیم و به اندیرا بگوییم دختر جان این فیلمها واقعیت ندارد! اما الان که انفجار واقعی در کابل رخ می دهد اندیرا با وجودی که می ترسد اما در یک شک بسر می برد آیا این انفجارها هم مثل انفجارهای فیلم است؟
خانه ما نزدیک چهار راهی اسپنکلی خوشحال خان است پریروز سه راکت به این سمت آمد بعدن رسانه ها گفتند که از سمت پغمان آمده است در یکی از این انفجارها سه دختر یک خانواده کشته شدند.
واقعن زندگی در کابل بدون سازگاری با این پدیده نا ممکن است، فرایند ساز گاری با واقعیت های عینی این چنانی به سادگی صورت نمی گیرد، بخشی از این فرایند شاید این باشد که به خودت بقبولانی که جزء ی از این صحنه نمایش هستی که ممکن است یک روزی بروی.
راستی وقتی آدم به رفتن فکر می کند تازه بیادش می آید که چقدر وقت کم دارد برای اینکه کارهای بیشتری انجام دهد آیا این مسله می تواند موجب حس پدید آورندگی شود، با توجه به اینمسله اگر توان پدید آورندگی در نیروهای فکری جامعه افزایش یابد شاید آنوقت بر هراس کشنندگان مرگ در جامعه امروز افغانستان غلبه کنیم و گرنه این کشنندگان مرگ ممکن مرض شان را به همه سرایت دهند.

۲ نظر:

  1. ناشناس۱۰:۱۵

    سلام و خسته نباشید.
    با گزارشی در مورد برگزاری نمایشگاه خوشنویسی توسط استادان خوشنویس افغانستانی در شهر کویته در خدمتم.
    تشریف آوری شما باعث تشویق هنرمندان خواهد شد.
    بدرود

    پاسخحذف
  2. ناشناس۱۳:۰۱

    آنچه كه در مورد نظاميان سويدي نوشتي خيلي خوب بود. در مورد آن اسرائيلي و پرچم كشورتان من فكر مي كرددم اين مشكلات فقط مخصوص ايران است. البته باز هم حجم آن نسبت به ايران خيلي كم است. اگر اين اتفاق در كمپ ايران مي افتاد فورا رسانه اي مي شد و تا هفته ها تحليل هاي سياسيش مردم را ديوانه ميكرد.
    اما نوشته ي تجربه زندگي كشت ما را. در ايران هم نسل ما و نسل كمي بزرگ تر از ما تجربه ي دختر تو را داشته اند. يك داستان در موردش نوشتم كه اگر حوصله اش را داشتي و خواندي خوشحال مي شوم نظرت را بگويي. اسمش سرداب است.
    من هم كشور كوه و خون و آتش شما را دوست دارم.

    پاسخحذف

دیدگاه