۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۸, پنجشنبه

نسترن را اگر بگذاري روي كفه ترازو
پانزده بيست كيلويي بيش نيست
ولي
اگر بگذاري روي كفه آسمان
كف آسمان به زمين خواهد خورد
و نصف جهان ويران خواهد شد
نسترن امروز نيز
كوته سنگي را دور زد
دور زد
دور زد
... چشم به زمين دوخت
دست به عابرين دراز كرد
گشت و گشت و گشت
نفسي زد و روي خاك نشست
جلد دستش نازكتر شد
استخوان پنجه دست راستش لبخند زد
چنگال نيستم!
كمي بعد
آسمان روي بام خانه هاي پغمان سنگ زد
دو متر آنطرف تر
زمين جوشيد
آب پاشيد و به روي عابرين تف كرد
نسترن هنوز آنجا نشسته بود
شاخه هاي آسمان را گرفته بود
دانه هاي باران را يكي يكي مي چيد
به ثريا، شبنم و عوضعلي فكر مي كرد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

دیدگاه