۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۷, یکشنبه



گاهی می ریزی از خود
و می ریزی اون پایین ها و دیگه هم نمی توانی جمع شان کنی
تو ریخته ای
انسانی که تکه ای از تو در جای جای این کره خاکی جا مانده است
حال مانده ای که چگونه خودت را جمع کنی
هی نفس زدی و دویدی و کفش هایت را پاره کردی و دور انداختی
گفته بودند که هرجا دل برود پای نیز می رود
پاهایت را حالا تاول زده است
نمی کشد دیگه
ولی دل هنوز جولان می کند و
سرزمین های دیگری را فتح می کند
و از روی کوهها و دره و دریا ها می گذرد
این دل توقف ناپذیر است
پای هم چیزی نیست که هی بتوانی بخریش و یا از نو تولیدش کنی
این روزها دلت نا ارام است
رفته جای دور دستی
پاهایت گیر کرده در کوچه ای خاک آلودی که فقط خاک می پاشد سرت
کوچه تنگ و باریکی که بوی تعفن و لجن می دهد
آدم های این کوچه عطر می زنند ولی گندگی بوی می دهند
کافی است یک ثانیه بوی تن کسی را از دو متری حسی کنی و به اندازه یک ماه خراب شوی.
دلت رفته است از این کوچه ای نامرد نمک نشناس
تو هم باید بروی
جایی که اگر تکه ای از تو در آنجا ماند
ماندگار شود
و نیاز نباشد که با عطر و فریزر و ضد عفونی ها خودت را از گندگی نجات دهی.
کابل سرزمین بدی است
سرزمین آدم های به ‍اخر رسیده
آدم های سر خورده
که هر کار می کنند سرشان فقط و فقط به سنگ می خورد
پاهای ما را قدرتی!
تا ببردمان از این شهر
تا تکه های ما جانماند اینجا
و نپوسد و نگدد
های سرزمین های رویایی
های آدم های رویایی
اگر دل ما را می برید آهسته ببرید
که پاهای مان را یارای دویدن نیست.
ما گیر کرده ایم در این شهر خاک آلود نفس گیر
آهسته آهسته
باید جان بگیرد و جمع شود تکه های پراکنده ای که هنوز امیدی است برایش.
خاطره ها را باید شست
و رفت
که اینجا حتی جای امنی برای خاطرات مان نیز نیست.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

دیدگاه