۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۸, پنجشنبه

نفس آتش را درون خود حبس كرد
دست ها را بالا برد
تا ابديت فرياد زد
زمان متوقف شد
يخن كت به پشت سر چرخيد
آستين ها جابه جا شد
پاها راه هاي آمده را برگشت
"ت" مي بوسمت آخر نامه را روي دندان گذاشت
و تا "س" سلام اول نامه بلعيد
تف كرد
... رنگ مركب از روي زمين دويد
كاغذها نيز
كار خانه كاغذ سازي قلف كرد
مركب سازي نيز
كاغذ برگشته بود روي درخت
رنگ نيز شگوفه شده بود
هر دو آواز مي خواندند
دختر روستا
شگوفه را گرفت
بين دو برگ درخت گذاشت
آهي كشيد و
درون سينه هاي خود خشك كرد
زمان زمان هاي برگشته را دوباره حركت كرد
عطر سينه دختر روستا را
تا ابديت برد
مرد
هنوز
آنجا ايستاده بود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

دیدگاه