۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۷, یکشنبه

زندگی در خلاء
نه آبی و نه اکسیژنی
گیچ و منگ
راه می روی
موتر وانی می کنی
نفس می کشی
ولی گیچی
مثل اینکه یک پتک زده باشند داخل مغزت
و همه ای سیم ها و اشاره ها بهم خورده باشد
و هرکدام از اینها مانند موترسایکلی درون سیرک بدود
نمی توانی کار کنی
همه چیز را پس می اندازی
تا اتفاقی رخ دهد
دنیایت مه آلود و راز آلود شده است
یک روشنفکری به تمام معنی
که سرش در قهوه خانه ها و کتاب هاست
فقط اندیشه می کند و می پندارد که کارش تولید فکر است
اما چه فکری؟
ادم گیچ و منگ!
نهایت آدم گیچ و منگ پرواز است
مثل ادم های فضایی
وقتی جاذبه ای نباشد
و یا هم باشد ولی تو بی خاصیت شده باشی و دیگه نتوانی گیر کنی و سرپای خود بیاستی.
چالش بزرگ عقل و احساس
جنگ بزرگ بین گذشته و آینده
گذشته از ارزشهای خود دفاع می کند
آینده ات آنها را تاریخ تیر شده می بیند
و تو مانده ای بین حفظ ثروت گذشته و سراب آینده
کدامینی تو
این طرف خط یا آنطرف؟
تا کی روی این لبه راه می روی
یک پا اینطرف و یکی هم آنطرف میمانی
تا دل هردو را خوش کنی
آخ که چقدر گیچ شده ام
گیچ گیچ!
سیم ها بهم خورده است و قاطی کرده ام
روی این تناب دیگر جای من نیست
سقوط
یا به گذشته و یا به آینده
های مردم مرا دریابید
و خبر دهید از آینده و بگویید که سرابی بیش نیست!
و بگویید های مردمی که با ثروت گذشته به خاک رفتید
و نام نیکی ازتان برجای ماند
حال وضع تان چگونه است؟
مرا خبر کنید از خود
تا شاید همه چیز برگردد سرجای اولش
و موتورسایگل بنشیند روی زمین و نفسی بکشد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

دیدگاه