۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۰, چهارشنبه



سرشب
کسی مرا از متن <شبانه ها> ی کازویو ایشی گورو
و صفحه فیسبوک کشید و برد
موتر که باد را درید
قرغه بودیم
تنها جایی برای کابلیان گمشده در خویش
مکان مناسب برای شکافتن زمان
روایت تجربه های سخت
و دمیدن به دم آب دم کرده
که سالهاست اسیر چند بیل خاکی است که کابلیان قدیم در برابرش ریختند
و عشق یک چشمه آب را کشتند
قصه ای ما قصه ای عشق و و فا بود
قصه ای جداییها و وصل ها
قصه ادم های سیالی که خود شان را به سنگ می کوبند
و ماتیک لبانشان را روی خار به یادگار می گذارند
داستان واقعی و مستند
که هرچه امده و رفته هنرمندی
همان را روایت کرده
و باز به آخر نرسیده است
باد باران را برسقف حصیری می کوبید
تا قصه ای مستند ما رام شود
و لختی نفس بکشد
و حلقه های دود قلیان
و چرق و چرق چاقوی متن داستان
روح متلاطم ابرهای سرگردان را پریشانتر نکند
وقتی از متن تجربه مستند برگشتم
ایشی گورو معنای دیگری یافت
و صدای سوزناک ناشناس از لابه لای روزها و ماها بیدار شد و گفت:
قصه ای شما تکراری است
ما همه تکرار می کنیم قصه های همیشگی را
و درام می آفرینیم و بس
تا در متن رمانهای مستند خویش نفس کشیم و زندگی کنیم
حال
یکی در مسیر شمال و دیگری در جنوب
خارها را نشانه گذاری می کند
و سومی یا چهارمی داستان می سراید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

دیدگاه