۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۲, جمعه


باران که شهر را شست
مرد
سویچ موتر را خاموش کرد
چهار دروازه کرولا را باز گذاشت
و دوید
دوستت دارم، دوستت دارم، دوستت دارم، دوستت دارم...
عرق پیشانی خود را که پاک کرد
شاور آب سرد را روی سینه اش گرفت
و بی حرکت روی مبل خودش را انداخت
زره زره زره آب شد
روی کف اتاق پهن شد
و رفت زیر زمین
چشم که گشود
همه جمع شده بودند
سوسک بود که پرسید: چته؟
مرد روی سینه ای خود دست کشید
یادش امد که یخ زده بوده
و زیر شاور مرده است
گفت: قفل کرده ام
منجمد شده ام
نتوانستم بگویم: دوستت دارم
بهار که شد
باران جهان را شسته بود
مرد از خواب برخواست
ساعت سه نصف شب در فیسبوکش نوشت
دوستت دارم، دوستت دارم، دوستت دارم...
از این داستان سال ها گذشته بود
و کرولای مدل 1983
درون کوره آتش آب می شد
تا دنده مودل 2012 شود
کرولای دو هزار و دوازه که راه افتاد
یک شهر صدا زد:
دوستت دارم، دوستت دارم، دوستت دارم...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

دیدگاه