۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۷, یکشنبه



پیچیده شده ایم چون کرم ابریشمی در لفافه ای زا آداب و سنت دست ساخته خویش.
هر روز از عمر ما حجابی است که بر ما افتاده است
حال ما پیچیده ایم درون صد ها و هزاران لفافه ای که هر یکی رنگی دارد
اکنون ما هر لحظه و هر ثانیه یک رنگ می شویم
رنگ به رنگ
سرخ و زرد اما بیشتر
زیرا خاک سرزمین ما زرد است و سرخی هایش فراوان!
از این همه پیچیش
پیچ می خوریم و تاب می خوریم در خود
و هیچ تابی ما را باز نمی کند از خود
همه چیز محال شده
خود مان برای خودمان محال شده ایم
یک موجود غریب و نا آشنا
گمشده ای در خویشتن خویش
که حتی آیینه ها نیز قادر به تشخیص مان نیست
انسان امروز این سرزمینی اینگونه است
هویت های پراکنده و سرگردان
که زره زره یا به این می چسپند و یا آن
ما مارک زده ایم
اصلا لایه های ما مارک هایی است از شرق و غرب و عرب و عجم
پرسش اینست:
حال ما کی هستیم
کدامینی در کدام لایه ای از این لایه ها؟
کدام تکه ای
از این تکه های فرسوده و پوسیده؟
ما خویش را گم کرده ایم
بچرخانیم زمان را!
و هی برگردیم به عقب
یکسال نه که صدها سال برویم وبرویم
و باز یابیم خویشتن خویش را
و بدویم در کوه و دشت و دمن
بدون اینکه لایه ای دور مان بپیچد
و یا منگ زمان را برتن کنیم
و بعد برسیم به حال
حال مان چگونه خواهد بود های پیشگویان زمانه؟
شهر مان چطوری
مردمان مان چطور
امکان داشت کمی خندید
یا کمی هم رقصید
و یا هم قدمی زد با کسی بدون هراس از کسانی
زمانه ای ما زمانه ی راز ها و رمز هاست
انسان های مسلح به هزاران شگرد
و داشتن صدها پستو
و خندق ها و مغاره هایی در درون خویش
نقش آفرینان ماهری برای واژگونه نشان دادن
دیگرگونه ترسیم کردن
و بالا پوش برتن کردن
و خرامان خرامان راه رفتن
ما همین ایم
گمشد گانی در زمان و جغرافیای زندگی مان
کمشد گانی در ذات های پراکنده خویش
انسان های هزار لایه و هزار پهلو
که از کنار هم رد می شویم و بس
موجودات عجیب فرازمینی
هرکدام مان سرزمینی داریم برای خویش
و امده ایم اینجا
تا نمایش دهیم خویش را
و راز آلود کنیم این صحن نمایش را
و بعد بمیریم با همین رازها و رمز ها
و گم شویم در تاریخ
و لایه ای شویم برآن لایه های باز مانده از اعصار گذشته
معضل دیگری برای فرزندان خویش
تابوتی بر دست مانده
لق لقه زبانی نا مفهوم
سرمایه ای برای ملاها و سنگ قبر خوانان و فالبینان
تا باز بپیچد مان از سر
ما اینیم!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

دیدگاه